درنگ
 
♥|دلــتـنــــگــ|♥
هیســــــ!!!عِشقِ مَـنــ دَر آغوشِ دیگـری خوابیدهــ




 

دختری تنها گوشه ای دراز افتاده و زاری می کند

و مردی تنها نیز خواب به چشمش نمی آید

اما حالا راه اینجا را پیش گرفته...

یگ وقتی،حدود دمدمای صبح

دخترک به نظرش می آید که او صدایش می زند اما کسی آنجا نیست!

به هرحال او میداندکه باید نهایت سعی اش را بکند

بایددرنگ کند،دخترک گوشه ای برایش زاری میکند

باید درنگ کند،روزی لبخند دخترک او را خواهد خواند

باید درنگ کند،کسی آنجا در پی اوست

یک جوری،یک وقتی،یک جایی...

یک جایی،بار دیگر دخترک تنها خوابیده

پسرک دستش پی تلفن می رود

اما به کسی زنگ نمیزند...

آه جایی دخترک خواب معشوقش را می بیند

و این قصه پایانی ندارد

تازه اول راهیم...

به هرحال میدانم که باید نهایت سعی ام را بکنم

باید درنگ کنم،دخترک گوشه ای برایم زاری میکند

باید درنگ کنم،روزی لبخند دخترک مرا خواهد خواند

باید درنگ کنم،کسی آنجا در پی من است

یک جوری،یک وقتی،یک جایی،درنگ کن،درنگ کن

یک جوری،یک وقتی،یک جایی...!!!





9 / 5 / 1391برچسب:, :: 14:14 ::  نويسنده : تـــــــآرا