داستان من
 
درباره وبلاگ


اونـے ڪه الآن ـمالِ شُماستـ هَلـاڪ ما بود.دَر ـحَدِ ما نبود پاسِش دادیــــم بهـ شُما.مُبآرکتوטּ باشـہ
منوي اصلي
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پيوندها
نويسندگان


آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

♥|دلــتـنــــگــ|♥
هیســــــ!!!عِشقِ مَـنــ دَر آغوشِ دیگـری خوابیدهــ




داستان من

 

نمی توانم از عشقم برایت بگویم

این است داستان من
آوازی عاشقانه خواهم خواند
گرچه هزاران فرسنگ دوری
اما این احساس نیرومند است
نزد من بیا...
مرا چشم انتظار مگذار
شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد
دیگری نیست!
هیچکس دیگری نیست...
هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تو را بگیرد
یا با زیبایی تو برابری کند
همچنان خواهم خواند تا روزی که تو را با آواز عاشقانه ام
افسون کنم!
این لحظه کجایی عشق من؟
من تو را اینجا می خواهم تا در آغوشم بگیری
قلب مرا که می تپد و زمزمه می کند دریاب!
می خواهم که تو را در آغوش بگیرم
تو را نزد خود می خواهم!
نزد من بیا...
مرا چشم انتظار مگذار...!!!




7 / 5 / 1391برچسب:, :: 16:57 ::  نويسنده : تـــــــآرا